«بازپرس» و لذت کشف معمای ماجراهای واقعی
تاریخ انتشار: ۱۸ شهریور ۱۴۰۲ | کد خبر: ۳۸۶۴۶۰۷۳
این سریال، پیچیدگی و تهدیدات حول رسیدگی به این گونه پروندهها را نشان میدهد، اینکه ماجرای پشت پرده چنین چالشهایی برای دستگاه قضا و همچنین افراد دخیل و مسئول در آنها فراتر از اخبار و گزارشهایی است که در روزنامهها میخوانیم، طوری که گاهی حتی جان خانواده قاضیان یا بازپرسهایی که متعهدانه قصد به دام انداختن مفسدان را دارند به خطر میافتد.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
زندگی خصوصی یک بازپرس دادگستری جذابیت زیادی دارد. چون فعالان عرصه قضا ــ بهویژه قاضیان و بازپرسها ــ بهدلیل جنس و جایگاه شغلی خاصشان، از نظر برخی، مرموز به نظر میرسند. این سریال به حریم شخصی یکی از اعضای این صنف رفته و روابط خانوادگی، عاطفی و تعاملات خویشاوندیاش را به تصویر کشیده است. صدرا حسینی، قهرمان داستان مشغول رسیدگی به یک سوءاستفاده مالی است اما در مسیر تحقیقات و کاوشهایش به یک تهیهکننده صاحبنفوذ و دارای قدرت مالی و رسانهای برمیخورد که کارش را دشوار میکند!
اما اتفاق جدید و بدیع و البته جسورانه در سریال بازپرس اشاره غیرمستقیم آن به برخی موضوعات و افراد واقعی با انتخاب اسامی شبیه به آنهاست. بهطور مثال، انتخاب نام «بانک فردا» در این سریال، به طور مشخص، داستانی واقعی درباره پرونده فساد یکی از بانکهای خصوصی با نامی شبیه به نام انتخابی در این سریال است یا «امانی» که اتفاقا دستی هم در تولید فیلم دارد، ماجرای یک تهیهکننده و سرمایهگذار اختلاسگر را روایت میکند که چند سال قبل بهواسطه سریال «شهرزاد» سروصدای زیادی بهپا کرد! آنچه تحتعنوان صندوق کاوش در این سریال نمایش داده میشود هم اتفاقات چند سال قبل صندوق ذخیره فرهنگیان است که به تهیهکننده مذکور ارتباط داشت. البته در این سریال، جزئیات بیشتری هم براساس واقعیات، دراماتیزه شده است. مثلا روابط و نشست و برخاستهای امانی، تهیهکننده مبتلا به فساد مالی با برخی بازیگرها و اهالی سینما، قطعات یک جورچین هستند که مخاطب با کنار هم گذاشتن آنها در ذهنش میتواند برخی معماها را حل کند و به سرنخ خیلی از تعاملات و ساختارهای غلط در پشت صحنه سینما و نمایش خانگی پی ببرد. وا داشتن مخاطب به رمزگشایی و کشف مابهازاهای واقعی در سریال بازپرس موجب پویایی و فعالشدن مخاطب در مواجهه با یک برنامه تلویزیونی است. این رویکرد قبلا در فصل اول سریال گاندو هم رخ داده بود و در آنجا هم شخصیت مایکل هاشمیان، به پرونده جیسون رضاییان اشاره داشت. تجربه نشان داده است که این تمهید ــ شبیهسازی ماجراها و شخصیتها به واقعیات ــ موجب گرما و جریانسازی مجموعههای تلویزیونی میشود.
البته سریال بازپرس به افزایش سواد حقوقی و قضایی مخاطب هم منجر میشود. این سریال در برخی قصههای فرعی و جزئیاتش باعث میشود مردم با زوایایی از آموزههای حقوقی هم آشنا شوند. مثلا در این سریال با طرح ماجرای دختر جوانی که با آسیب فیزیکی خواستگارش مواجه است، یک موضوع حقوقی هم آموزش داده میشود و خانمها متوجه میشوند که در چنین شرایطی از چه حقوقی برخوردار هستند.
منبع: جام جم آنلاین
کلیدواژه: سریال بازپرس پرونده اقتصادی تلویزیون سریال بازپرس تهیه کننده
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت jamejamonline.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «جام جم آنلاین» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۸۶۴۶۰۷۳ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
معمای اتوبان
مکانیک هم با پلیس تماس میگیرد و سرگرد اصلانی وهمکارانش به محل کشف جسد میرسند.مردم هم با دیدن آمبولانس و ماشین پلیس کنجکاو شده و در محل موردنظر تجمع میکنند.دکترکه یکی ازرفقای سرگرداست، دربررسیهای اولیه متوجه میشود جسد متعلق به زنی شصت و چند ساله است که خفهشده و حدود دو ماه از مرگش میگذرد.جسد برای ادامه بررسیها به پزشکیقانونی منتقل میشود.ادامه داستان...
سرگرد گزارشی را که دکتر برایش در منزل آورده بود با دقت مطالعه کرد. در گزارش ذکر شده بود مقتول زنی ۶۲ ساله است که حدود دو ماه قبل با روسری خودش خفهشده و خیلی ناشیانه دفن گردیده بود. سرگرد از همکارش خواست که تحقیقات را برای شناسایی زن آغاز کنند. هنوز چند ساعتی نگذشته بود که محمدی، همکار سرگرد با او تماس گرفت و گفت هویت مقتول شناسایی شده است. سرگرد خودش را بهسرعت به آگاهی رساند. محمدی در اتاق سرگرد منتظر بود که با دیدن او از پشت لپتاپ بلند شد، ادای احترام کرد و گفت: قربان! حدود دو ماه قبل خانمی به آگاهی مراجعه کرده و گفته مادرش گم شده است. مشخصاتی که از مادرش ثبت کرده، شباهتهای زیادی با مقتول دارد. با این حال باهاشون تماس گرفتم تا برای شناسایی بیان.
سرگرد گفت: آفرین محمدی. داری راه میفتی.
محمدی لبخند زد و گفت: باعث افتخاره وقتی شما ازم تعریف میکنی.
محمدی گفت: ممکنه کار دراکولا باشه؟
سرگرد گفت: بالاخره میفهمیم.
سرگرد و محمدی به سمت پزشکیقانونی حرکت کردند. در بین راه دکتر با سرگرد تماس گرفت و گفت که دختر مقتول او را شناسایی کرده اما حالش بد شده و به اورژانس خبر داده تا او را به بیمارستان منتقل کنند. دکتر نشانی بیمارستان را به سرگرد داد و هر دو به سمت بیمارستان رفتند. خانم جوانی روی تخت خوابیده و بیقراری میکرد. سرگرد در زد و به اتفاق همکارش محمدی وارد اتاق شدند. همسر زن هم کنار تخت نشسته بود و سعی میکرد او را آرام کند.
سرگرد گوشهای ایستاد و گفت: تسلیت میگم خانم بهاری. میدونم در شرایط خوبی نیستین. اما برای پیدا کردن قاتل به کمک شما نیاز داریم.
زن همچنان گریه میکرد. همسر خانم بهاری با سرگرد دست داد و بابت تسلیت به همسرش تشکر کرد و گفت: نسرین اصلا حالش خوب نیست. ممکنه جسارتا بزارین برای بعد؟
سرگرد میخواست به او پاسخی بدهد که نسرین بهاری در حالی که اشکهایش را پاک میکرد گفت: هر سوالی دارین بپرسین. میخوام قاتل مادرم زود پیدا بشه.
سرگرد پرسید: چه زمانی متوجه شدین مادرتون گم شده؟
نسرین گفت: حدود دو ماه پیش بود که خبر گم شدن مادرم رو به کلانتری دادم. مادرم عادت داشت جمعهها مارو دعوت کنه برای ناهار بریم خونش. آخه از وقتی خواهرم رفت آلمان، مادرم خیلی تنها شد. مدام به همدیگه سر میزدیم. مادرم همیشه پنجشنبه به من زنگ میزد و میپرسید ناهار چی دوست داریم درست کنه. اما اون روز زنگ نزد. من تماس گرفتم اما جواب نداد. نگرانش شدم. چون شوهرم سر کار بود، من خودم رفتم خونش. آخه من کلید خونه مادرم رو دارم. در رو باز کردم اما خونه نبود. تا شب منتظر موندم. با خودم گفتم شاید رفته خرید اما نیومد. منم سریع رفتم کلانتری و ماجرارو تعریف کردم.
«مادرتون فراموشی نداشت؟»
نسرین کمی مکث کرد و گفت: نه، مادر من مدام کتاب میخوند و جدول حل میکرد. مغزش مثل ساعت بود. حتی حواسش از من بیشتر جمع بود.
سرگرد پرسید: اون روزی که خبر مفقودی مادرتون رو دادین، با مورد مشکوکی روبهرو نشدین؟
نسرین گفت: نه مثلا چی؟
«مثل اینکه خونه به هم ریخته باشه. یا اینکه یه چیزی سر جاش نباشه.»
نسرین کمی فکر کرد و گفت: نه، چیزی یادم نمیاد.
«خواهرتون چند وقته رفته آلمان؟»
- شش ماهی هست برای ادامه تحصیل رفته. حالا نمیدونم چطوری به اون خبر بدم.
سرگرد رو به همسر نسرین کرد و گفت: آقای...
مرد گفت: مرتضوی هستم.
سرگرد پرسید: شغل شما چیه؟
مرد گفت: من کارمند بیمهام.
«شما از چه زمانی متوجه شدین مادر همسرتون گم شده؟»
- خانمم تماس گرفت و خبر داد.
«مزاحم استراحتتون نمیشم. فقط اینکه از تهران خارج نشین. ممکنه سوالاتی بازم پیش بیاد.»
سرگرد و همکارش از بیمارستان خارج شدند. محمدی رانندگی میکرد و سرگرد در فکر فرورفته بود.
محمدی پرسید: به نظر با پرونده پیچیدهای روبهرو هستیم.
سرگرد حرفی نزد و سرش را به علامت تایید تکان داد. محمدی گفت: به نظرتون با یه قاتل حرفهای یا زنجیرهای روبهرو هستیم؟
سرگرد گفت: نه اتفاقا به نظر خیلی ناشی میاد.
محمدی گفت: آخه مثل مقتولین پرونده دراکولا خفه شده.
سرگرد گفت: شاید میخواد ذهن مارو منحرف کنه. چون دراکولا اینقدر ناشیانه قربانیهاشو دفن نکرده.
محمدی گفت: یعنی یه نفر داره ادای دراکولا رو درمیاره؟
سرگرد حرفی نزد. محمدی او را به منزلش رساند و رفت. سرگرد کتش را روی مبل انداخت، لپتاپ و پروندههایش را روی میز گذاشت و آنها را بررسی کرد. برای خودش نیمرو درست کرد و پشت میز کارش شام خورد. نیمههای شب هم همانجا خوابید. صبح با صدای زنگ موبایلش بیدار شد. به ساعت مچیاش نگاه کرد. ساعت ۱۰ بود. سریع از جا پرید و تلفنش را جواب داد. محمدی بود. تلفنی به او خبر داد که جسد زن دیگری پیدا شده است. سرگرد سریع خودش را به آگاهی رساند. زن ۷۰ سالهای با روسری خفه شده و در اتوبان رها شده بود.
محمدی گفت: کار دراکولاست؟
سرگرد گفت: باید بررسی کنیم. دکتر گزارش رو آماده کرده؟
- تا چند دقیقه دیگه براتون ایمیل میکنه.
سرگرد پشت کامپیوتر نشست و گفت: هویت جسد مشخص شده؟
محمدی گفت: بله. خانم رشوند، ۷۰ ساله که دیشب جسدش توی اتوبان پیدا شده. یه پسر داره که معتاده و چند ماهه توی کمپ هست.
سرگرد گفت: چطور شناسایی شده؟
محمدی گفت: توی جیبش کارت شناسایی داشته اما چیزی همراهش نبوده. انگار قاتل میخواسته که ما خیلی زود مقتول رو پیدا و شناسایی کنیم. فکر کنم این بار دراکولا روش کارشو عوض کرده.
سرگرد از روی صندلیاش بلند شد و در اتاق قدم زد. کنار پنجره رفت و به بیرون خیره شد.